- کجا هستی؟
+ توی باغ، خانم! دنبال پروانهها میگردم.
- برو بیرون سراغ پروانههایت! تو هیچوقت چیزی نخواهی شد.
آنچه هنوز تلخترین پوزخند مرا برمیانگیزد چیزی شدن» از دیدگاه آنهاست. آنها که میخواهند ما را در قالبهای فی خود جای بدهند. آنها که با اعداد کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رویاها میآیند.»
* از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم.» اثر جناب نادر ابراهیمی.
پ.ن مرتبط: سزای اعمال کسی که حواسش میرود پی پروانهها و بستن کار پایاننامهاش را به تعویق میاندازد، فکر کردن به مدل شیرینی و شستن میوه شب قبل از جلسه دفاع- آن هم در شهر غریب- است! :/
پ.ن بیربط: سال نو و ماه رمضان برای همگی مبارک باشد. :)